
کجایی ؟نیستی ؟کی رفته ای که رفتنت را نفهمیدم ؟
....دلم لک زده است برای شیطنت و بازیگویشی های تو .مخصوصا جر زدن هایت. میخواهم دوباره برایم لی لی بکشی ،توپ هفت سنگ جور کنی وبساط الک ودولک را علم.نفست را حبس کنی،بیفتی دنبالم ،زو بکشی. باور کن دلم لک زده است.
اخ ....باران را نگو .دوست داشتم دوباره باشی من را به شوق بیاوری بروم زیر باران دهانم را باز کنم و دوباره مزه باران را بچشم. قول می دهم نگویم خرس گنده ای مثل من این کار ها را نمیکند .قول می دهم.
راستی یادم امد.
دیگر به کشته شدن بره ها نگاه نمی کنم. نمی گذارم پا هایم روی مرز موزاییک ها قدم بگذارد.
دوچرخه ام را از انباری بیرون اورده ام ،اندازه من نیست ولی دیگر به او نمی گویم "قراضه "که نکند تو ناراحت شوی.حیف دندان هایم نمی افتد وگر نه زیر بالشت جایی برایشان کنار گذاشته ام ومطمئن باش دیگر به تو نمی گویم این حرف ها خرافه است.
این روز ها تصمیم گرفته ام وقتی کسی حرف بدی به من می زند فقط در جوابش به گویم "ایینه ،ایینه" .اخر تو خیلی روی این چیزها حساس بودی..
همه این اسمان وریسمان ها رابافتم که دلت را بدست بیاورم .کاش میدانستی من هنوز دوستت دارم.
" کودک درون من"..کجایی؟ کاش بر میگشتی ؟....