وقتی در
مسیر همیشگی خانه
راه می رفتم. خواستم سر
به سر یک فروشنده دکه روزنامه فروشی بگذارم .پس
هنگام عبور از انجا از دور ،با
یه لبخند ملیح دستم را بالا اوردم و با صدا بلند
گفتم:" سلام" .
مرد فروشنده که معلوم بود جا خورده سرش را بر
گرداند و با تعحب دستی به نشانه پاسخ بالا اورد .بعد من هم بدون هیچ تغییری سرم را پایین انداختم و به راهم ادامه دادم ،در حالی،
فکر می کردم سر کارش گذاشتم و زیر پوستی های های میخندیم .گذشت و فردا وقتی بدون
اینکه متوجه کار دیروزم باشم از انجا رد شدم. ناگهان دیدم مرد فروشنده دم در دکه
اش ایستاده، انگار که منتظر کسی باشد .وقتی مرا دید دستش را بالا برد وگفت"
سلام .من شما را میشناسم؟".
من هم در همان حالت راه رفتن با پررویی تمام و
یک خنده همیشگی ،رو به اوکردم و گفتم:" سلام جانم.(مثل مهندسا) خسته نباشید .نه
فکر نکنم!؟".
مرد فروشنده _ پس چرا دیروز به من سلام کردی ؟
من هم سرم را به نشانه شرم بایین انداختم ودر
حین راه رفتن از سر ناچاری گفتم:" اخه من دیوونم.مگه دیونه ندیدید؟!".
مرد فروشنده خندید. سری تکان داد و رفت داخل
دکه.حالا هر روز سلام ما گرم تر وخنده هایمان بیشتر میشود ومن دیوانه تر به نظر می
ایم .ولی دیوانگی هم عالمی دارد...
حالا هم وقت شماست که امتحان کنید .شمایی که
زندگیت سرد شده،خسته ای از حجم درس ،کار ،زندگی...بیا رنگ تازه ای به زندگیت
بپاش.میگویی چگونه؟ کافیست سر تان را بالاکنید و به اطراف خوب نگاه.وبه غریبه ترین
شخصی که می بینید با صدایی بلند و خنده ای گرم بگویید:" سلام" .
تبریک می گویم شما حالا یک دیوانه اید!!!!
