هان!؟!

در دنیایی که مجمع دیوانگان است چیز عجیبی نیست یک نفر بگوید:" هان !؟!".میدانم شما هم الان زیر لب میگویید :"هان؟".
آخرین مطالب
  • ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۶ ناتانائیل!
  • ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۰ کاش!
  • ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۹ عملیات جشن پتو
  • ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۸ خدا اینجاست...
  • ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۲ این رخ دیوانه
  • ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۷ چگونه دیوانه شویم!!
  • ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۵ به رنگ فرهنگ ،به طعم دود
  • ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۴ بدون شرح!
  • ۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۳ کجایی؟!
  • پربیننده ترین مطالب
    محبوب ترین مطالب
    مطالب پربحث‌تر


    هان!؟!
    بایگانی


    هان!؟!

    در دنیایی که مجمع دیوانگان است چیز عجیبی نیست یک نفر بگوید:" هان !؟!".میدانم شما هم الان زیر لب میگویید :"هان؟".


    ۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

    عملیات جشن پتو

    پتو


    خوابگاه پسران_نیمه شب_اتاق یکی از بچه ها

    _بجه ها اومد .اماده باشید.

    تق تق صدای باز شدن در

    _چرا چراغا خاموشه؟

    _بجه ها یک ،دو ،سه شروع کنید!!!

    _نهههههههههههههههه

    حالا بجه هادر کشمکش

    _علی قشنگ پتو بنداز روسرش.


    _فقط فرار نکنه ها!!!!تق!!!

    _حسن چاق شدیا!!!زارت!!!

    _حسنی اینا همه محبته بگیر که اومد!!زورت!!!!!

    _حسن جان فقط منم که نمی زنمت!!ولش کنید بد بختو!!!!!بوب!!!!

    _بچه ها محکم بگیریدش !حالا علی کریمی پشت توپه..... دور خیز میکنه...... و حالا با تمام قدرت میزنه(شترقققققققققققققق)  و...گللللللللللللللللللللللل

    _اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!!!!!

    چراغا روشن شد

    _ااااا...کی چراغارو روشن کرد .من هنوز یه دل سیر نزندمش!!!!!

    یهو بچه ها میبینن حسن دم در

    _اگه این حسنه پس این کیه؟(اشاره به پتو)

    حسن با( یه لبخند شیطانی) _من جای شما بودم فرار میکردم .چون من از سرپرست خواسته بودم بیاد شوفاژ اتاق رو نگاه کنه !حالا به نظرتون زیر پتو کیه؟!!!!!!.

    حسن _همیشه برای این جور عملیات ها تیم شناسایی  حتما داشته باشید!!!!! 

    نکته اخلاقی :  بعضی شوخی ها از کنترل ما خارج میشوند انها را انجام ندهید!!!!

    "هان؟!"
    ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    خدا اینجاست......

    خدا اینجاست.

     درین وادی، درین برزخ، در این جا که عذابی هست، برای من،

     برای روح ،

    برای تن.

    درست اینکه اسمانش دور ، هوایش سرد،ولی با این وجود،خدا را شکر،در نفس هامان خدا هست .

    خدا همین درد است همین درد... .

    به یادار که این جا زمین است وتو بهشت ات را بدادی به ان یک دانه سیب ات و تنها مانده بودی درین دشت بلاخیز ،خدا هم درد شد هم درمان برایت.

    همان دردی که درین لحظه کنار ماست .

    به فکر ماست .

    درون گنجه دلهاست.

    همان که ز روی زرد تو پیداست

    و تو قدرش نمی دانی

    وگویی سخت باشد ،تلخ باشد.

    بدان این کیفر ان سیب شیرین طعم باشد.

    پس به او  کن احترام و دعا کن فزون گردد

    ودر هنگام سختی ها بدان خدا نیز با تو می گرید.

    "هان؟!"
    ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    این رخ دیوانه...

    من نمی فهمم چرا فصل ها ترتیب دارند ،خروس ها کاکل .یا چرا  خانه احشام می شود اغل.

    وچرا رفاقت بین موش ها وگربه ها نیست؟

    نمی فهمم چراخوردن، لب بسته پسته باب نیست؟

    یا که ترس های بچگی هامان از چه می امد پدید؟

     یاکه ایا  قصه ها با غصه ها گشته عجین؟

    یاکه اینان از دردها می اید پدید؟

    یا چرا شیر دارد یال ودم وان یکی حیوان بدارد پولک وبال ونیش تند؟

    واز همه بدتر،  همینکه صبح به صبح

    من بگویم این رخ دیوانه در،ایین من

     چه دارد در پس اش این گونه خوف؟

     

     

     

    "هان؟!"
    ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر