بدون شرح
با تو ام ای کسی که هر از چند گاهی در خوابگاه غذایت میسوزد سر گاز، از سر فکر به این که نکند خوراک افکار جامعه ات نه بگیرد.
با تو ام ای کسی که در خوابگاه دمپایی هایت را هر روز به پا دیگری میبینی ودم نمی رنی ولی تا پا در کفش وظیفه ات میکنند با در زمین میکوبی!
اری خطابه سخنم با توست که از اتوبوس جا می مانی از سر خواب ولی بی خوابی برای جا نماندن از سیر در تجمعات.
با توام ای کسی که خبر از زندگی خودت نداری ولی خبر دار رویداد های داغ روزگاری.
با توام ای کسی که جوراب هایت در خوابگاه یک تنه یاداور فاجعه هیروشیماست اما حالی برای شسنتشان نداری ولی تا حرف از شست وشو مغزی می شود یه تنه منبر داری میکنی.
وچه چه چه...
بعضی از این ها چیز بدی نیست ولی انگار این ترم از زندگیت بوی مشروطی میدهد فرجه ای برای خودت دست وپا کن.بیا یک بار از نو هرانچه هستی را مرور کن.