هان!؟!

در دنیایی که مجمع دیوانگان است چیز عجیبی نیست یک نفر بگوید:" هان !؟!".میدانم شما هم الان زیر لب میگویید :"هان؟".
آخرین مطالب
  • ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۶ ناتانائیل!
  • ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۰ کاش!
  • ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۹ عملیات جشن پتو
  • ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۸ خدا اینجاست...
  • ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۲ این رخ دیوانه
  • ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۷ چگونه دیوانه شویم!!
  • ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۵ به رنگ فرهنگ ،به طعم دود
  • ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۴ بدون شرح!
  • ۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۳ کجایی؟!
  • پربیننده ترین مطالب
    محبوب ترین مطالب
    مطالب پربحث‌تر


    هان!؟!
    بایگانی


    هان!؟!

    در دنیایی که مجمع دیوانگان است چیز عجیبی نیست یک نفر بگوید:" هان !؟!".میدانم شما هم الان زیر لب میگویید :"هان؟".


    خندهات را،ریز ریز می کنی

    صورتت را در حرارت چشمانت، سرخ

    اگر بوی موهایت هم، به اندازه کافی باشد

     لحظه ها طعم تو را می گیرند......

    "هان؟!"
    ۱۶ دی ۹۹ ، ۲۲:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


    ناتانائیل!

    از اندره ژید ممنونیم که زنده نماند وندید، ما چه  بلایی سر" مائده های زمینی" اش اوردیم!

    «ناتانائیل!

    چندیست دلم لک زده است از لاک مجازی ام بیرون بیایم چراکه گیف های (ناتانائیل عزیز، فارسی معادل اش را نمی دانم!پس گله نکن!) خاطره ام طعم واقیعت را نمی دهند.لحظه هایم پی در پی در کانال گردی می گذرند .طعم تلخ درد ها، جایشان را به "بلاک ها"داده است وشیرین ترین لحظه ها،جایشان را به "لایک ها"!

    اه، ناتانائیل !کاش عظمت در لایک تو باشد نه در ان پُستی که لایک می کنی؛

    چرا که اوضاع عجیبی رقم خورده است.کسی که شکارچیِ حیوانات است ،گروه" حمایت از حیوانات" می زند. تنبل ها پُستِ" پشکار و تلاش" را لایک می کنند و دروغ گو، پُستِ "مرگ بر دروغ" می گذارد.....ودریغ از یک تکان وارتعاش در روح و روان مبارکشان!

    ناتانائیل! در این روزگار تنلگر ها زیاد به چشم می خورند ولی انگار وجدان ما دایورت است روی بی خیالی!

    ومن  از همین می ترسم که  بعد ها،ما فقط مجازا ادم شویم و در حقیقت ، چیز دیگری بنماییم (؟!)..... .»

    پی نوشت :اندره عزیز می دانم با خواندن این مطلب تنت در گور لرزان می شود ولی جان مادرت نفرین مان نکن!

     

    "هان؟!"
    ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



    کاش! میشد چهره ات را نذر کاسه ی چشمم کنی،با این که همه شهردر گوش ات میگویند :"حاجتش نارواست".

    "هان؟!"
    ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    عملیات جشن پتو

    پتو


    خوابگاه پسران_نیمه شب_اتاق یکی از بچه ها

    _بجه ها اومد .اماده باشید.

    تق تق صدای باز شدن در

    _چرا چراغا خاموشه؟

    _بجه ها یک ،دو ،سه شروع کنید!!!

    _نهههههههههههههههه

    حالا بجه هادر کشمکش

    _علی قشنگ پتو بنداز روسرش.


    _فقط فرار نکنه ها!!!!تق!!!

    _حسن چاق شدیا!!!زارت!!!

    _حسنی اینا همه محبته بگیر که اومد!!زورت!!!!!

    _حسن جان فقط منم که نمی زنمت!!ولش کنید بد بختو!!!!!بوب!!!!

    _بچه ها محکم بگیریدش !حالا علی کریمی پشت توپه..... دور خیز میکنه...... و حالا با تمام قدرت میزنه(شترقققققققققققققق)  و...گللللللللللللللللللللللل

    _اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!!!!!

    چراغا روشن شد

    _ااااا...کی چراغارو روشن کرد .من هنوز یه دل سیر نزندمش!!!!!

    یهو بچه ها میبینن حسن دم در

    _اگه این حسنه پس این کیه؟(اشاره به پتو)

    حسن با( یه لبخند شیطانی) _من جای شما بودم فرار میکردم .چون من از سرپرست خواسته بودم بیاد شوفاژ اتاق رو نگاه کنه !حالا به نظرتون زیر پتو کیه؟!!!!!!.

    حسن _همیشه برای این جور عملیات ها تیم شناسایی  حتما داشته باشید!!!!! 

    نکته اخلاقی :  بعضی شوخی ها از کنترل ما خارج میشوند انها را انجام ندهید!!!!

    "هان؟!"
    ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    خدا اینجاست......

    خدا اینجاست.

     درین وادی، درین برزخ، در این جا که عذابی هست، برای من،

     برای روح ،

    برای تن.

    درست اینکه اسمانش دور ، هوایش سرد،ولی با این وجود،خدا را شکر،در نفس هامان خدا هست .

    خدا همین درد است همین درد... .

    به یادار که این جا زمین است وتو بهشت ات را بدادی به ان یک دانه سیب ات و تنها مانده بودی درین دشت بلاخیز ،خدا هم درد شد هم درمان برایت.

    همان دردی که درین لحظه کنار ماست .

    به فکر ماست .

    درون گنجه دلهاست.

    همان که ز روی زرد تو پیداست

    و تو قدرش نمی دانی

    وگویی سخت باشد ،تلخ باشد.

    بدان این کیفر ان سیب شیرین طعم باشد.

    پس به او  کن احترام و دعا کن فزون گردد

    ودر هنگام سختی ها بدان خدا نیز با تو می گرید.

    "هان؟!"
    ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    این رخ دیوانه...

    من نمی فهمم چرا فصل ها ترتیب دارند ،خروس ها کاکل .یا چرا  خانه احشام می شود اغل.

    وچرا رفاقت بین موش ها وگربه ها نیست؟

    نمی فهمم چراخوردن، لب بسته پسته باب نیست؟

    یا که ترس های بچگی هامان از چه می امد پدید؟

     یاکه ایا  قصه ها با غصه ها گشته عجین؟

    یاکه اینان از دردها می اید پدید؟

    یا چرا شیر دارد یال ودم وان یکی حیوان بدارد پولک وبال ونیش تند؟

    واز همه بدتر،  همینکه صبح به صبح

    من بگویم این رخ دیوانه در،ایین من

     چه دارد در پس اش این گونه خوف؟

     

     

     

    "هان؟!"
    ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    َسلام

    خیلی سخت نیست در زمانه ما کاری کنی که دیوانه محسوب شوی ! ساده ترین کار این ست که بگویی:" سلام".

    اگر باور نمی کنی، داستان من را بخون.من هم مثل تو  فکر میکردم تا اینکه یک روز...

    "هان؟!"
    ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر
    سیگار

    به رنگ فرهنگ، به طعم دود

    لطفا سیگار بکشید .کاری هم به عکس رویش که ریه اش و لاش نشان می دهد ،نداشته یاشید.این ها کار دستان پشت پرده است که نمی گذارند یک دود سیگار خوش از گلوی شما  پایین برود.هیچ جور هم گول  این  حرف  دکتر ها که می گویند:" نیکوتین دارد، 50 نوع سرطان به بارمی اورد.." و از این دست مطالب تخقیق شده را نخورید.این حرف ها برای تشویش اذهان عمومی ست .حتی اگر عکس ریه کباب شدتان را هم اوردند باور نکنید ،بگو یید فتو شاپ است.فقط  تا رمق دارید ،سیگار بکشید.

    احیانا اگر هم خدای نا کرده، دردی و خس خسی، خودتان احساس کردید . باک تان نباشد ،این ها همه  تلقین است.  خون هم بالا بیاورید، باز تلفین است .اصلا تلقین نباشد، شما فقط بکشید . نهایتش مرگ است که ان هم حق است . برویدحال کنید ،این هم مدعایی برای اثبات رسالت سیگارکشیدن . شما را به حق هم می رساند. تازه علاوه براین ها کلاس هم دارد... .پس عزیزانم سیگار بکشید....

    "هان؟!"
    ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    دانشجویی

    بدون شرح

    با تو ام ای کسی که هر از چند گاهی در خوابگاه غذایت میسوزد سر گاز، از سر فکر به این که نکند خوراک افکار جامعه ات نه بگیرد.

    با تو ام ای کسی که  در خوابگاه دمپایی هایت  را هر روز به پا دیگری میبینی ودم نمی رنی ولی تا پا در کفش وظیفه ات میکنند با در زمین میکوبی!

    اری خطابه سخنم با توست که از اتوبوس جا می مانی از سر خواب ولی بی خوابی برای جا نماندن  از سیر در تجمعات.

    با توام  ای کسی  که  خبر از زندگی خودت نداری ولی خبر دار رویداد های داغ روزگاری.

    با توام ای کسی که جوراب هایت در خوابگاه یک تنه یاداور فاجعه هیروشیماست اما حالی برای شسنتشان نداری ولی تا حرف از شست وشو مغزی می شود یه تنه منبر داری میکنی.

    وچه چه چه...

    بعضی از این ها چیز بدی نیست ولی  انگار این ترم از زندگیت بوی مشروطی میدهد فرجه ای برای خودت دست وپا کن.بیا یک بار از نو هرانچه هستی را مرور کن.


    "هان؟!"
    ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

    کجایی ؟نیستی ؟کی رفته ای که رفتنت را نفهمیدم ؟

    ....دلم لک زده است برای شیطنت و بازیگویشی های تو .مخصوصا  جر زدن هایت. میخواهم دوباره برایم لی لی بکشی ،توپ هفت سنگ جور کنی وبساط الک ودولک را علم.نفست را حبس کنی،بیفتی دنبالم ،زو بکشی. باور کن دلم لک زده است.

     اخ ....باران را نگو .دوست داشتم دوباره باشی من را به شوق بیاوری بروم زیر باران دهانم را باز کنم و دوباره مزه باران را بچشم. قول می دهم نگویم خرس گنده ای مثل من این کار ها را نمیکند .قول می دهم.

    راستی یادم امد.

    دیگر به کشته شدن بره ها نگاه نمی کنم. نمی گذارم پا هایم روی  مرز موزاییک ها قدم بگذارد.

    دوچرخه ام را از انباری بیرون اورده ام ،اندازه من نیست ولی دیگر به او نمی گویم "قراضه "که  نکند تو ناراحت شوی.حیف دندان هایم نمی افتد وگر نه زیر بالشت جایی برایشان  کنار گذاشته ام ومطمئن باش دیگر به تو نمی گویم این حرف ها خرافه است.

    این روز ها تصمیم گرفته ام وقتی کسی حرف بدی به من می زند فقط در جوابش به گویم "ایینه ،ایینه" .اخر تو خیلی روی این چیزها حساس بودی..

    همه این اسمان وریسمان ها رابافتم که دلت را بدست بیاورم .کاش میدانستی من هنوز دوستت دارم.

    " کودک درون من"..کجایی؟ کاش بر میگشتی ؟....

    "هان؟!"
    ۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر